دختری به کوروش کبیر گفت: ____________________
لحظه اي که در يکي از اتاق هاي بيمارستان بستري شده بودم، زن و شوهري در تخت روبروي من مناقشه ي بي پاياني را ادامه مي دادند. زن مي خواست از بيمارستان مرخص شود و شوهرش مي خواست او همان جا بماند.
وقتی سر کلاس درس نشسته بودم تمام حواسم متوجه دختری بود که کنار دستم نشسته بود و اون منو “داداشی” صدا می کرد .
هنوز هم بعد از این همه سال، چهره*ی ویلان را از یاد نمی*برم. در واقع، در طول سی سال گذشته، همیشـه روز اول مـاه کـه حقوق بازنشستگی را دریافت می*کنم، به یاد ویلان می*افتم
پسری یک دختری روخیلی دوست داشت که توی cdفروشی کارمیکرد.امابه دخترک درمورد عشقش هیچی نگفت هرروز به اون فروشگاه میرفت ویک cdمیخرید فقط به خاطرصحبت کردن بااون،بعد از یک ماه پسرمردوقتی دختربه اون خونه رفت وازش خبرگرفت،مادرپسره گفت که اون مرده ودختر روبرد به اتاق پسره،دختردیدکه تمومcdهاباز نشدن.دخترک گریه کرد،گریه کردتامرد.میدونی چراگریه میکرد؟چون تموم نامه های عاشقونشوتوجایcdهامیگذاشت وبه پسرمیداد.
دختر و پسری با سرعت ۱۲۰ کیلومتر سوار بر موتور
فاصله دخترک تا پیرمرد یک نفر بود,روی نیمکتی چوبی,روبروی یک ابنمای سنگی.
پرسشی از خیام و پاسخ وی
در یکی از شهرهای اروپایی پیرمردی زندگی می کرد که تنها بود. هیچکس نمی*دانست که چرا او
آنجا که درخت بید به آب می رسد، یک بچه قورباغه و یک کرم همدیگر را دیدند، آن ها توی چشم های ریز هم نگاه کردند…و عاشق هم شدند.
از هنگامی که خداوند مشغول خلق زن بود، شش روز می گذشت.
در آخرین لحظات سوار اتوبوس شد روی اولین صندلی نشست.
پسر به دختر گفت اگه يه روزي به قلب احتياج داشته باشي اولين نفري هستم که ميام تا قلبمو با تمام وجودم تقديمت کنم.دختر لبخندي زد و گفت ممنونم
زنی از خانه بیرون آمد و سه پیرمرد را با چهره های زیبا جلوی در دید. |
•.?درباري من?.•
بنام پيوند دهنده قلبهاي دو عاشق گفتم از عشق چه کنم گفتي بسوز گفتم اين سوختگي را چه کنم گفتي بساز............... خوش آمد ميگم به شما رهگزران اين کلبهي تاريکو تنهايي من اميدوارم ميزبان خوبي براي لحظاتتون باشم تا بازم بهم سري بزنيد>
|
آمار
وبلاگ: |
||
|
||