سلام عزيزان.به عمق تنهايي خوش آمديد.عزيزان من به ديدن وبي نميام پس دعوت نکنيد که شرمنده بشم.اميدوارم لحظات خوبيو در عمق تنهايي داشته باشيد.اگه نظري پيشنهادي انتقادي داشتيد بهم بگيد ممنون

عمــ ـــق تنهــ ـــایی

گاهی تنهایی ام آنقدر عمیق است*که در آسمان هم احساس میکنم در قفسم.










جاده ی خیس ...
از دل كوچه گذشتم از میون جاده ی خیس
این مسیر بدون برگشت كه واسم هیچ آشنا نیست

میخوام آرامش بگیرم من كه تو غصه اسیرم 
حق من نیست مثل سایه توی تنهایی بمیرم..
.


 

❤ ❤ ❤ ❤ ❤ ❤ ❤ しѺ√乇 ❤ ❤ ❤ ❤ ❤ ❤ ❤

رسیدن هم مثل نرسیدن سخت است...
رسیدن آداب دارد...
وقتی رسیدی باید بمانی،
باید بسازی...

باید مدام یادت باشد که چه قدر زجر کشیدی تا رسیدی ...
که آرزویت بوده برسی ...

وقتی رسیدی باید حواست باشد...تمام نشوی...


❤ ❤ ❤ ❤ ❤ ❤ ❤ しѺ√乇 ❤ ❤ ❤ ❤ ❤ ❤ ❤
 

•.♥انجماد قلب هارا از خشکی چشم ها میتوان فهمید
چشمی که گریستن نمیداند زیستن نمیتواند.♥.•
 



نظرات شما عزیزان:

آبجی
ساعت14:52---16 بهمن 1390
از امشب

خوابهایم برای تو

از این پس

باچشم های باز می خوابم

از اینجا به بعد

چشم هایم از تا غروب نگاههای آشنا می اید

و می رود که بیاید از طلوع چشم هایی که ندیدم


dokhtar paez
ساعت11:59---12 بهمن 1390
آموخته ام که وقتی نا امید می شوم خداوند با تمام عظمتش ناراحت می شود و عاشقانه انتظار میکشد که به رحمت او بار دیگر امیدوار شوم . . .

آموخته ام که اگر به آنچه خواسته ام نرسیدم خدا برایم بهتر از آن را فراهم کرده است صبور هستم و آسوده . . .


dokhtar paez
ساعت11:58---12 بهمن 1390
خودروی مردی در هنگام رانندگی، درست جلوی حیاط یک تیمارستان پنچر شد و مجبورشد همانجا به تعویض لاستیک بپردازد. هنگامی که سرگرم این کار بود، ماشین دیگری به سرعت از روی مهره های چرخ که در کنار ماشین بودند گذشت و آنها را به درون جوی آب انداخت و آب مهره ها را برد.مرد حیران مانده بود که چکار کند.
تصمیم گرفت که ماشینش را همان جا رها کند و برای خرید مهره چرخ برود.

در این حین، یکی از دیوانه ها که از پشت نرده های حیاط تیمارستان نظاره گر این ماجرا بود، او را صدا زد و گفت: از ٣ چرخ دیگر ماشین، از هرکدام یک مهره بازکن و این لاستیک را با ٣ مهره ببند و برو تا به تعمیرگاه برسی.
آن مرد اول توجهی به این حرف نکرد ولی بعد که با خودش فکر کرد دید راست می گوید و بهتر است همین کار را بکند. پس به راهنمایی او عمل کرد و لاستیک زاپاس را بست.

هنگامی که خواست حرکت کند رو به آن دیوانه کرد و گفت: «خیلی فکر جالب و هوشمندانه ای داشتی.پس چرا توی تیمارستان انداختنت؟ دیوانه لبخندی زد و گفت: من اینجام چون دیوانه ام.ولی احمق که نیستم!!!!



سحر
ساعت17:17---10 بهمن 1390
سلااااااااااام مطالب جديد قشنگ بود. يك نفر سر در گريبان مانده است. عاشقي در خط پايان مانده است. پيكر سبز درخت نارون در غروبي سرد عريان مانده است.

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+نوشته شده در سه شنبه 9 / 11 / 1390برچسب::جملات عاشقانه,جملات آرامش بخش,عاشقانه,عشق,تنهایی,تنها,جملات,عکس,عکس غمگین,عکسهای غمگی,ساعت15:5توسط آرمین نخستین | |


?

Love Icons

Love Icons



با کليک روي +? عمق تنهايي رادر گوگل محبوب کنيد

style=div style=0&br onmouseover=br20br