قسمت دوم تنها راهی که برای جلب نظر او داشتم این بود که تمرین هایم را تمام و کمال انجام بدهم.علاوه بر این کتاب های موسیقی جور واجوری را که هیچوقت به آتها نگاه هم نمی انداختم،می خواندم تا بتوانم پیش او اظهار معلومات کنم.نوارهای بتهون را گوش می کردم.فیلم زندگی موسیقیدانی مثل موزار،واگنر و برلیوز(برلیوز:موسیقیدانان فرانسوی در اواخر قرن 17تا18 که در زمینه ی اپرا شهرت داشت.) را می دیدم که اگر در این باره حرفی به میان آمد وامانده نشوم و بتوانم با او بحث کنم.از همه ی این ها مهم تر اینکه تصمیم گرفته بودم ادامه تحصیل بدهم و آنقدر درس بخوانم که بتوانم پزشکی قبول شوم تا از این لحاظ هم در رده ی خودش قرار بگیرم.خلاصه،محض خاطر او حاضر بودم مثل فرهاد کوه کن،کوه بیستون را در هم بشکنم.
نظرات شما عزیزان:
|
•.?درباري من?.•
بنام پيوند دهنده قلبهاي دو عاشق گفتم از عشق چه کنم گفتي بسوز گفتم اين سوختگي را چه کنم گفتي بساز............... خوش آمد ميگم به شما رهگزران اين کلبهي تاريکو تنهايي من اميدوارم ميزبان خوبي براي لحظاتتون باشم تا بازم بهم سري بزنيد>
|
آمار
وبلاگ: |
||
|
||