تکیه کن برشانه ام ای شاخه نیلوفرینم
كنار بركه ای بودیم در خواب، تو با جامی ربودی ماه از آب چو نوشیدم از آن آب گوارا، تو نیلوفر شدی من اشك مهتاب
من آن مُرداب بی تابم
بازهم آمد عـشـق دیوانــه بازهم تکـان داد دل دیوانــه بازهـم آمـد به یـاد آورد عـاشـقی را آن همـه ســوز و گـداز دل بسـتگی را آمـد این باربا نام نیـلوفـر دلم زعـشـق روی اوشـد شـادتر گـفتمش با من بـگوای نیـلوفـر گـفـت چه بگـویم ای عـاشـق دربدر گـفتمـش بـگو بـا مـن ازدیـارعـاشـقـان دیـاری که تـرک کـردم یـک زمان بـرزمـینـش مـا را یـاری نـبود، درآسـمانـش دلـداری نبود نـیلوفـرســـاکتی حرفی بـزن، از دیـارعـاشـقـان برایـم دم بـزن دیـدم دیـگر صـدایی نیســــت، نـیلوفـرآبـی دگـر پـیـدا نیســــت نـیلوفـر رفـت آرام وبـی صـدا، بـازهـم تـنـها مـانده ام مــن ای خــدا تـقدیـم بـه کـسـی کـه عـاشـقـی را بـه یـادم آورد امـا!!…. بانوی مرداب من... |
•.?درباري من?.•
بنام پيوند دهنده قلبهاي دو عاشق گفتم از عشق چه کنم گفتي بسوز گفتم اين سوختگي را چه کنم گفتي بساز............... خوش آمد ميگم به شما رهگزران اين کلبهي تاريکو تنهايي من اميدوارم ميزبان خوبي براي لحظاتتون باشم تا بازم بهم سري بزنيد>
|
آمار
وبلاگ: |
||
|
||